نمایان شدن چهرههای نقابداران بوسیله عاشورا
هشتم: نمایان شدن چهرههای نقابداران بوسیله عاشورا
از زمانی که ادیان در جامعة بشری مطرح شدند، متدیّنین دو گروه بودند:
گروه اوّل: کسانی بودند که دین را وسیلة اداره زندگی خود قرار دادند؛ زیرا اگر به دینی متدیّن نمیشدند، در آن اجتماع بهرة کافی نداشته و به کلی خود را غریب و فردی اجنبی میخواندند؛ مثلاً نمیتوانست پُستی بگیرد و یا بر طایفهای حکمرانی کند و از آن مسئولیت ارتزاق نماید.
هشتم: نمایان شدن چهرههای نقابداران بوسیله عاشورا
از زمانی که ادیان در جامعة بشری مطرح شدند، متدیّنین دو گروه بودند:
گروه اوّل: کسانی بودند که دین را وسیلة اداره زندگی خود قرار دادند؛ زیرا اگر به دینی متدیّن نمیشدند، در آن اجتماع بهرة کافی نداشته و به کلی خود را غریب و فردی اجنبی میخواندند؛ مثلاً نمیتوانست پُستی بگیرد و یا بر طایفهای حکمرانی کند و از آن مسئولیت ارتزاق نماید.
گروه دوّم: کسانی هستند که دین را در مسیر تعیّش تلقّی نمیدهند، بلکه از قوانین الهی به بهترین نحو و عالیترین درجه میخواهند استفاده کنند. اینان از دین به عنوان کسب تعالی و ارزش استفاده میکنند و اسرار خلقت را در چهارچوبة مقرّرات دین مییابند و دستیابی برای آنان معیار است نه بهرهبرداری در راه خلاف آن.
امام صادق نسبت به گروه اوّل میفرماید: «یَا ابْنَ جُنْدَبٍ قَدِیماً عَمِرَ الْجَهْلُ وَ قَوِیَ أَسَاسُهُ وَ ذَلِکَ لِاتِّخَاذِهِمْ دِینَ اللَّهِ لَعِباً حَتَّىلَقَدْ کَانَ الْمُتَقَرِّبُ مِنْهُمْ إِلَى اللَّهِ بِعِلْمِهِ یُرِیدُ سِوَاهُ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛[1] ای فرزند جندب! در زمان گذشته جهل آباد شده بود و بنیان و شالودة نادانی قوی شده بود؛ به علّت اینکه مردم آنروز دین خداوند را بازیچه قرار داده بودند و برای ادارة زندگی خود از آن حمایت میکردند و کسانی که فکر میکردند در محضر خداوند مقرّبند، غیر خدا را میخواستند. تمام اینها ظالمند.
ملعبهشدن دین توسط مردم آنروز در کلام امام اشاره میشود، ولی زمان و تاریخ آنروز معیّن نمیشود؛ چون میتواند کنایه از عصر پیامبران باشد و هم میتواند کنایه از عصر بنیامیّه باشد. در هر صورت اشارة امام بدون ذکر تاریخ معیّن، گواه خوبی است بر وجود یک سلسله انسانهایی که به دین اهمّیت نمیدادند و قوانین خدایی را در جهت نظام اجتماعی و فردی نمیخواستند و هر کجا منفعتی و سودی بود، در حوالی دین مطرح میشد و هر زمان که با پرچم دین خسارتی متوجه آنها میشد، خود را در چهرة دیگری نشان میدادند تا بتوانند جلوی ضرر را مسدود نمایند.
آیا براستی بنیامیّه دین را بعنوان یک قانون مترقّی میخواستند یا اینکه زندگی خود را بر پایة آن استوار میدانستند؟ اینان میاندیشیدند که اگر از دین کنارهگیری کنند و خود را کافر معرفی نمایند، مردم شام از آنان اطاعت نمیکنند و جامعة مسلمین را از دست خواهند داد. ناچار به ظاهرسازی دینی روی آوردند تا بهترین تعیّش و لذّتهای خودشان را ببرند.
در اینجا به شواهدی میپردازیم که نشان میدهد هدف امام این بود که دین را از دست کسانی که آنرا ملعبه قرار داده بودند و غیر از تعیّش از آن چیز دیگری را نمیفهمیدند، رهایی بخشد:
1ـ حکومت بنیامیّه توأم با فریبکاری
هدف اصلی معاویه حکومت بود و قدرتطلبی از آرزوهای دیرینة او بود، از اینرو از هر راهی در جهت بدست آوردن حکومت و قدرت کوشش میکرد.
«مسعودی» در کتاب «مروّج الذهب» مینویسد: «معاویه به عمر و عاص پیشنهاد بیعت میدهد، او میگوید: به خدا قسم! من دین خود را به تو نمیدهم مگر اینکه از دنیایت بهرهمند شوم. معاویه گفت: آنچه را میخواهی از من بخواه!! عمر و عاص گفت: حکومت مصر آرزوی من است. معاویه گفت: مصر را به تو میدهم و به عمر و عاص در این باره نوشتهای داد».[2]
انتخاب عمر و عاص از طرف معاویه، زیرکانه بود؛ چون عمر و عاص فردی است هوشمند و در مسیر افکار شیطانی استادانه سیر کرده و از هر سو میتواند یار و مددکار معاویه باشد و با او زد و بند سیاسی داشته باشد و از صحنههای بسیار خطرناک که موجب سقوط دولت بنیامیه میشود او را نجات دهد. بر این اساس معاملة معاویه با عمر و عاص به منفعت اوست و در این معامله سرمایهگذاری شایانی میکند.
بزرگترین سرمایه برای عمر و عاص، فروختن دین خود در مقابل اعطای حکومت مصر است. آیا معاویه دین را میخواهد یا طمع قدرت و حکومت را؟ بر تمام مورخین پوشیده نیست که او اسلامی را میخواهد که مورد پسند خودش باشد، تا همچنان قدرت در دستان او باشد و به هر طریقی میخواهد آنرا به همراه خود بکشاند تا از خطرات بیرونی محفوظ بماند. بر این منوال فعالیتهایی را آغاز میکند که از جملة آن، محبوبیت دودمان بنیامیه و لعن بر علی است که به دولتمردان خود بخشنامه میکند.
2ـ طرح بیعت با یزید
در زمانِ حکومت معاویه، زمینه برای پذیرش هر فرمانی آماده شده بود. بزرگترین سدّ در مقابل آنان حضرت علی و امام حسن بودند که آنان را با شهادت از صفحة روزگار برداشت و لذا نقشة بیعت مردم با یزید را طراحی میکند تا بتواند حکومت اسلامی را بطور موروثی در خاندان خود حفظ نماید و افکار ضد خدایی را نیز زیر پرچم فرزند ناخلف خود باقی بگذارد و در نتیجه فرزند پلید او طرحهای باقیمانده را پیاده نماید.
او در ارادة مزوّرانة خود گامهای بسیاری برداشت و به همکاران خود در سراسر کشورهای اسلامی وعدههایی داده است تا بتواند یزید را به کُرسی خلافت بنشاند.
بزرگترین مشکلی که معاویه را در بیعتگرفتن برای یزید، تهدید میکرد، وجود چهار نفر بود که از شخصیتهای سرشناس مدینه بودند و از جملة آن چهار نفر، امام حسین میباشد که مخالف سرسخت یزید بود.
معاویه به والی مدینه «سعید بن عاص» نوشت که از مردم مدینه بیعت بگیرد، ولی با خشونت برخورد نکند. والی مدینه مردم را در فشار سختی، قرار داد، ولی مورد حمایت واقع نشد و ناچار به معاویه نامهای نوشت و ماجرای بیعت را مطرح نمود. معاویه در پاسخ گفت: دربارة بیعت هیچ اقدامی نکن تا من به مدینه بیایم.
پس از چندی خود رهسپار مدینه شد و در آنجا امام حسین و عبدالله بن عباس را خواست و نسبت به آندو احترام و مهربانی نمود. در آن جلسه از فضایل یزید ذکر کرد و او را بسیار مورد تمجید خود قرار داد و با کنایه یزید را به عنوان جانشین خود معرفی کرد.
امام حسین در آن مجلس جواب دندانشکنی فرمود، به گونهای که تمام بافتههای او را باطل نمود و از زشتکاریهای یزید پرده برداشت:
«وَ فهمتُ مَا ذکرْتُهُ عَن یَزِید مِن إکتِمَالِهِ وَسِیَاسَتِهِ لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ تُریدُ اَن تُوَهِّمَ الناسَ فِی یَزِید کَأَنَّکَ تَصِفُ مَحْجُوباً اَوْ تَنَعْتُ عَائِباً»؛[3] آنچه را که پیرامون یزید گفتهای فهمیدم که از سیاست و پیشرفتها و کمالات او برای اجتماع اسلامی و امّت پیامبر است؛ ولی تو میخواهی مردم را دربارة او دچار اشتباه سازی. تو از کسی میگویی که کارهای او در پشت پرده است و دیگران به اعمال او واقف نیستند.
امام با گفتن حقایق، وضعیّت یزید را بیان میکند؛ مخصوصاً جملهای که حائز اهمیت است این جمله بود که فرمود: «کَأَنَّکَ تَصِفُ مَحْجُوباً اَوْ تَنَعْتُ غائباً»؛ تو میخواهی کارهای مخفی یزید را نادیده بگیری، آن اعمال پلید و زشتی که مردم از آنها آگاهی ندارند.
در این میان امام به دینخواهی پدر و پسر معترض میشود از اینکه آنان در میان جامعه خود را متدیّن جلوه میدهند، ولی در نهان آنچه را که مخالف خداست انجام میدهند. آیا چنین کسانی را که مظهر فساد و جُرثومة نیرنگ و خدعه و تزویر هستند، میتوان برای مقام حکومت انتخاب کرد؟!
بر این اساس بود که امام با شورش انقلابی خود از مدینه به مکه و سپس از آنجا به کربلا رفت و شخصیتهای مخفی زیر حجاب فساد را رسوا کرد و پرده را از اندام آنان برداشت و همچون خورشید به ظلمت کفر بنیامیّه تابید و تمام دسیسههای پنهان را آشکار نمود و دگرگونی عجیبی را در قاموس تاریخ کهن پدید آورد.[4]
3ـ کشتار آزادمردان
یکی از شیوههایی را که استعمار نسبت به اجرای فکر مستبدانة خویش اتّخاذ میکند، کشتار یا زندانی کردن افراد آزاداندیش است. اشخاصی که در برابر خطرات احساس تکلیف میکنند و در مقابل یغماگریهای دشمن از هیچگونه فعالیتی دریغ نمیورزند و شجاعانه اعتراض میکنند، به گونهای که دنیای استکبار از زبان آنان عاجز شده و از رسواگریهایشان به ستوه میآید. به همین خاطر اقدام به اعدام آنان میکند تا موانع را از مسیر انحرافی خود برطرف نماید.
این فکر ظالمانه در طول تاریخ، مخصوصاً در عصر عثمان، با تبعید «اباذر» به «ربذه» به اجرا گذاشته شد و در زمان معاویه تعقیب گردید؛ زیرا او چارهای ندارد که برای معرّفی یزید و آماده ساختن زمینة ولایت عهدی فرزندش، مردان آزاده و شریف را نابود کند، آنگاه به آسانی مقاصد شومش را پیاده نماید.
معاویه سرسختانه در قبال بیان آزاداندیشان، مبارزة علنی خود را آغاز نمود. به دنبال این سیاست، دستور قتل «حُجر بن عدی» که از شخصیتهای بزرگ و از یاران باوفای حضرت علی است، از طرف او صادر میشود، به جرم اینکه او در شهر کوفه زندگی میکند و با استاندارانی که آلت دست خلفای ستمگر هستند سخت به مبارزه و پیکار برخواسته است.
زمانی که ابن زیاد، این مرد زشتخوی، حاکم کوفه شد، همانند حُکّام گذشته، ستمگری را آغاز کرد، ولی در برابر جرأت و صراحت لهجه و شهامت مرد شیردلی همانند حجر بن عدی عاجز گردید، از اینرو به معاویه شکایت حجر را میکند و او هم دستور دستگیری و بازداشت او را صادر کرد.
«زیاد بن ابیه» حجر و یازده تن از یارانش را دستگیر میکند و بسوی شام میفرستد. وقتی خبر اسارت حجر بن عدی به معاویه رسید، جمعی را با فرماندهی دژخیمی که از جیرهخواران و بندگان او بود بسوی اسیران فرستاد و آنها در محلی بنام «مرج عذرا» حُجر و یاران او را ملاقات کردند و آنها را تهدید نمودند که: امیرالمؤمنین معاویه به ما فرمان داد تا سَرِ تو و اصحابت را از تن جدا کنیم، مگر اینکه از کفر خود برگردید و علی را لعن نمایید و از او برائت بجویید!
حجر و یارانش گفتند: «اِنَّ الصَّبرَ علی حَدِّ السیفِ لَاَیْسَرَ عَلَیْنا عَمّا تَدْعُونا اِلیْه ثُمَّ القُدُوم علی اللهِ وعلی صفیّهِ اَحَبُّ اِلَیْنا مِنْ دُخُولِ النّارِ»؛ شکیبایی بر حرارت شمشیر برای ما آسانتر است از آنچه شما ما را به آن فرا خواندید؛ چون رفتن بسوی خدا و پیامبر و علی نزد ما محبوبتر است از داخل شدن در آتش قیامت.
سخن برّندة حجر و یارانش چنان دشمن را مجروح نمود که تصمیم اعدام آنان را گرفتند و بدین ترتیب حجر و پنج تن از اصحاب او کشته شدند و سرهای نازنین و مقدّس این مردان خدا را برای خشنودی معاویه بردند.
این خبر جانگداز در سراسر کوفه و حجاز انتشار یافت و قلوب مؤمنین را جریحهدار نمود.
امام حسین نیز نامهای شدید اللحن به معاویه مینویسد و وی را نسبت به جنایات و خیانتهایش مورد نکوهش قرار میدهد: «اَوْ لَسْتَ قَاتَلَ حُجْر وَ اَصْحابَهُ العَابِدِینَ الْمُخْبِتینَ الَّذِینَ کانُوا یَسْتَفْظَعُونَ البِدَعَ وَ یَأمُرُونَ بِالمَعرُوف وَ یَنهَونَ عَنِ المُنکَر»؛[5] آیا تو کُشندة حجر و یارانش نیستی، چراکه آنها کسانی بودند که عبادت خدا میکردند و دارای طمأنینه و سکون نفس بودند. مردانی که از بدعتگذاری در دین ترس و هراس داشتند و سرپیچی از امر به معروف و نهی از منکر نمیکردند. پس تو آنان را از روی ستم و عداوت کُشتی، بعد از آنکه وعدة پنهانی به آنان دادی که آزاری نرسانی. تو آنها را کُشتی و در برابر خدا جرأت نمودی و پیمان او را سبک شمردی.
دینی که در دست امثال معاویه و یزید بازیچه باشد، چگونه میتواند در جوامع کفر طلوع کند و شعاع خورشید او منطقة کفرنشین را روشن نماید؟
اگر به ما اعتراض کنند که چرا بیشتر اختراعات بدست کفّار صورت گرفت و چرا مسلمانان دارای فکر خلاّقی نبوده، بلکه در محیط قوانینی بیروح محبوسند، لذا از ترقّی افکار برخوردار نیستند، آیا این انتقاد بر ما عبث نمیباشد؟ هر خوانندهای با مطالعة در تاریخ اسلام، گفتههای ما را تصدیق خواهد کرد؛ چون در طول بوجود آمدن ادیان، دینشناسان واقعی بسیار اندک بوده و از مسئولیتهای دولتی ممنوع بودهاند و بسیاری از علمای علوم دینی را در راه ادارة زندگی خویش بکار گرفته بودند و از واقعیّتهای مذهبی چشمپوشی میکردند.
اگر میبینید که امروزه دین باقی است، به واسطة اندک فداکارانی است که در قبال ناملایمات روزگار چیره شدهاند و هرگز خستگی، آنان را از گفتار حقیقتها فرسوده نکرده است.
4. کیفر نقابداران
در اینجا فرصت را غنیمت شمرده و کیفر انسانهایی که دین را وسیلة تأمین اغراض دنیایی خودشان میگیرند را بیان میکنیم:
پیامبر اکرم میفرماید: «مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا بِعَمَلِ الْآخره طَمِّسَّ وَجْهَهُ وَمحق ذکرهُ وَاَثْبَتَ اِسْمهُ فی النّار»؛[6] کسانی که با اعمال آخرتی بخواهند به دنیا برسند و از راه نشاندادن اعمال اخروی از دنیا بهرة وافی ببرند، خداوند صورت آنان را دگرگون میکند (ع)مثلاً بصورت خوک یا سگ مبدل میکند) و نام و یاد آنها را از صفحة روزگار محو مینماید و اسم او را در صف جهنّمیان مینویسد.
تغییر صورت گاهی در دنیا و گاهی در آخرت است که مثلاً به صورت خنزیر محشور میشوند. لازم نیست خداوند کیفر خود را به کیفرشوندگان در دنیا نشان دهد، زیرا همة ما میدانیم که وعدههای الهی حقّ است. بر این اساس ترس و وحشت از عذاب خداوند مسئلهای است که برای معتقدین به خداوند وجود دارد. کافی است در دنیا نمونهای اتّفاق افتد و ما به یکی از آن موارد استشهاد میکنیم:
از زمان حضرت موسی مردی از بنیاسراییل که خدمت حضرت موسی مشرّف شد و از آن حضرت برنامههای دینی میآموخت، به عنوان مبلّغ از شهر بیرون رفته و آموختههایش را در میان اجتماع میرساند. روزی بنیاسراییل خوکی را زنجیر بسته و او را به محضر حضرت موسی آوردند. وقتی به آن حضرت رسیدند گفتند: این حیوان همان مردی است که نزد شما احکام را یاد میگرفت و برای ما تبلیغ میکرد، ناگاه او را به صورت خوک دیدیم!!
حضرت موسی از خداوند خواست تا او را به صورت اوّل درآورد! ندا رسید که
اگر با أدعیة تمام پیامبران مرا بخوانی، دعاهایت را اجابت نمیکنم و صورت خنزیر را از این مرد سلب نمیکنم؛ چون این مرد از راه دین، امور دنیویة خود را تأمین میکرد و به اسم دین زندگی میکرد.[7]
حضرت علی فرمود: «الْمُسْتَأْکِلُ بِدِینِهِ حَظُّهُ مِنْ دِینِهِ مَا یَأْکُلُه»؛[8] کسانی که از دین روزی میخورند و دنیای خود را میگذرانند، بهرة اخروی ندارند، بلکه نصیب او از دین همان مقداری است که خورده است.
بنابراین مجموعة مباحث گذشته را در دو نکته خلاصه میکنیم:
1ـ بنیامیّه دینشناس نبودند، بلکه از راه اسلام به مقاصد دنیایی خود رسیدند؛ از قبیل حکومت بر مردم و خوشگذرانیها، سرکوب مبارزان و مجاهدان واقعی، تعیین خط و مشی فکری و اعتقادی مردم بر طبق فرمانروایی.
2ـ کیفر متعبدان ظاهری از نظر صاحبان مکتب که گرچه در این زمینه بحث طولانی شد، ولی فقط به برخی از روایات اکتفا نمودهایم.
[1]. تحف العقول، ص301.
[2]. مروج الذهب، ج2، ص240.
[3]. الامامة والسیاسة، ص293.
[4]. برای اطلاع بیشتر از شخصیت پلید معاویه، به کتابهای «النّصائح الکفایه» و «معاویۀ بن ابوسفیان» که هر دو از نوشتههای اهل سنّت است، مراجعه شود.
[5]. اقتباس از کتاب «درسی که حسین به انسانها آموخت» از ص107 تا ص112.
[6]. خزینة الجواهر، ص531.
[7]. خزینة الجواهر، ص530.
[8]. تحف العقول، ص223.
- ۹۶/۰۷/۲۸