معرفت نویس

ارائه مطالب مذهبی و علمی(مهدویت، کلام، فلسفه و...)

معرفت نویس

ارائه مطالب مذهبی و علمی(مهدویت، کلام، فلسفه و...)

جنگ مرکز آزمایش انسان ­ها

محمدعلی میری | جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۶ ق.ظ

درس هایی از عاشورا

بیست و دوم: جنگ مرکز آزمایش انسان­ها

موضوعاتی که پیرامون «امتحان از دیدگاه قرآن و سنت» مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته، بسیار است؛ لکن در میان عناوین آزمایش، آنچه که با کلام حسین بن علی مناسب است عنوانِ «ابزار آزمایش خداوند» می­باشد. بر این اساس تحت این موضوع، کلام شریف حضرت را بررسی می­کنیم:

درس هایی از عاشورا

بیست و دوم: جنگ مرکز آزمایش انسان­ها

موضوعاتی که پیرامون «امتحان از دیدگاه قرآن و سنت» مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته، بسیار است؛ لکن در میان عناوین آزمایش، آنچه که با کلام حسین بن علی مناسب است عنوانِ «ابزار آزمایش خداوند» می­باشد. بر این اساس تحت این موضوع، کلام شریف حضرت را بررسی می­کنیم:

انواع ابزار آزمایش الهی

لازم است قبل از طرح مسألة «ابزار آزمایش»، ابزاری را که در قرآن کریم به عنوان وسیلة آزمایش خداوند معرفی شده، بیان کنیم تا بطور اجمال جایگاه این بحث در آیات خداوند تبارک و تعالی دانسته گردد، آنگاه با ذهنی باز به سراغ کلام امام برویم.

قرآن مواردی را بیان می­کند:

1.زینت

«إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛[1] ما آنچه را روی زمین است، به عنوان زینت برای ارض قرار دادیم تا بندگان الهی را به نیکوترین عمل بیازماییم.

مرحوم علامه مجلسی می­فرماید: «خداوند متعال بندگانش را بوسیلة صنایع زیبا امتحان می­کند تا مقدار شکری که در عبد وجود دارد را به بوتة آزمایش بگذارد».[2]

2.خیر و شرّ

«وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً»؛[3] با ایجاد بدی و خوبی به عنوان آزمایش، شما

را می­آزماییم.

از امام صادق نقل گردیده که امیرمؤمنان بیمار شد و جمعی به عیادت حضرت رفتند. هنگام احوالپرسی از حضرت پرسیدند: «چگونه صبح نمودید؟». حضرت فرمودند: همراه با شرّ به صبح آوردم. مردم که توقع اینگونه پاسخ را از الگوی بشریت نداشتند با تعجب گفتند: مانند شما اینطور جواب می­دهد؟!

حضرت فرمود: «خداوند می­فرماید ما شما را بوسیله شرّ آزمایش می­کنیم. منظور از خیر، سلامتی و ثروتمندی است و مراد از شرّ، بیماری و فقر است و این دو برای آزمایش انسان­هاست».[4]

3.آزمایش خداوند به انواع مشکلات

«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین‏»؛[5] شما را به چند چیز آزمایش می­کنیم: ترس، گرسنگی، کمبود ثروت، گرفتن جان و آفات در زراعت و به صبر کنندگان بشارت ده.

4.جنگ یکی از ابزار آزمایش خداوند

«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ»؛[6] ما شما را می­آزماییم تا مجاهدین و جنگجویان از میان شما و صابرین را بدانیم.

مرحوم طبرسی می­فرماید: آزمایش دارای دو جهت است:

آشکار نمودن عمل­های ممتحن در طول ایام که چگونه با برنامه گذرانده است؛ این نوع امتحان بر خدا شایسته نیست.

صبر بشر در برابر آزمایش مشخص گردد تا بتوان او را مورد عنایت بیشتر قرار داد؛ این را می­توان در امتحان الهی پیاده نمود».[7]

بنابراین معیار دانستن خداوند به معنای رفع جهل نیست، همچون معلم که از دانش آموز امتحان می­گیرد؛ بلکه امتحان خداوند این است که از استعداد، قوّه را به فعل برساند که همان تکمیل بشر است. خداوند به وسیلة بلاها و گرفتاری­ها امتحان می­کند تا رشد تکاملی او عرضه گردد و لیاقت هر شخصی نشان داده شود. چه بسا انسان به عملکرد خود مغرور می­شود، ولی با بکارگیری ابزار امتحان، آدمی مورد سنجش قرار می­گیرد و به بسیاری از حقائق دست می­یابد.

سخنان امام حسین دربارة آزمایش بندگان

امام حسین هنگامی که وارد کربلا گردید، پس از اندک توقفی خطبه­ای را ایراد فرمود که ابتدای این خطبه در بحث­های قبل بیان شد، آن قسمت از خطبه که مورد استشهاد است در ذیل ذکر می­شود:

«فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَ‏ الدَّیَّانُونَ‏»؛[8] مردم وقتی در بوتة آزمایش قرار گرفتند، دینداران کم خواهند بود.

کلمة «بَلَاءِ» چنانچه در آیات نیز به معنای امتحان آمده است، در این کلام شریف با توجه به مسئلة جنگ و پیشامدهای عاشورا، ایجاب می­کند که به معنای آزمایش باشد. انسان­های بسیاری هستند که دین در زندگیشان اگر رفاه ببار آورد همیشه خوشحالند، ولی اگر امور زندگی آنان مختل گردد، گرچه به عنوان برتری دین مطرح گردد، باز نگران واردشدن اختلال در آرامش خود می­باشند و تا آنجایی که برایشان ممکن باشد، شانه خالی می­کنند تا این بیماری مهلک دامنگیر آنها نشود.

این افراد، فداکاری و جانبازی را با فصیح­ترین بیان در میان جامعه بازگو می­کنند، ولی در صحنه­ای که عملاً باید جانبازی کنند، از آن می­گریزند. اینان از نظر اسلام، دینداران واقعی نیستند و باید در محضر الهی پاسخ دهند، خصوصاً آنجایی که با کلام امام مخالفت و از فرمان ولایت سرپیچی کنند، سخت در کیفر الهی قرار می­گیرند.[9]

کلام امام علی دربارة آزمایش الهی

امیر مؤمنان پس از آنکه وصف مجاهدین را بیان می­کند، هجوم لشکر اسلام را به عنوان امتحان خداوند سبحان می­داند و خطاب به اهل بصره که از فرمان ولی امر مسلمین تخلّف می­کنند و درصدد کارشکنی بر علیه برنامه­های دولت اسلامی هستند، می­فرماید:

«وَ سَیُبْتَلَى‏ أَهْلُکِ‏ بِالْمَوْتِ الْأَحْمَرِ وَ الْجُوعِ الْأَغْبَر»؛[10] بزودی مردم بصره با کشته شدن به توسط شمشیرهای برّندة مجاهدین اسلام و قحطی و گرسنگی آزمایش می­شوند.

«الْمَوْتِ الْأَحْمَرِ»؛ مرگ سرخ، کشته شدن با شمشیر است که در بعضی از روایات، کنایه از شهادت آمده است، ولی در این خطبه، کشته شدگانی که به توسط حملات غرورآفرین مجاهدان اسلام به قتل می­رسند، اراده شده است.

منظور از «الْجُوعِ الْأَغْبَر» گرسنگی است که در اثر قحط­سالی پدید می­آید، زیرا شخص گرسنه، آسمان را دودی و غبارآلود می­بیند، حقیقت اشیاء را درک می­کند، ولی در اثر گرسنگی شدید، همه چیز در نظر او تاریک و ظلمانی است، چنانچه در حق حسین بن علی از امام صادق در مقاتل نقل گردیده که جدّم حسین در اثر غلبة تشنگی، آسمان را دود می­نگریست.

بنابراین جنگ، صحنة غربال نمودن انسان­هاست تا سالم از ناسالم و کامل از

ناقص جدا گردد و همه نسبت به خویش آگاهی پیدا کنند و غرور در عبودیت کاهش یابد تا دسترسی به حقیقت پیدا کنند.

وحشت افراد از جهاد

«جهاد» نامی است وحشت انگیز، چون زندگی و ادامة حیات هر فردی بستگی به شرکت در جهاد دارد و از آنجایی که می­داند بازگشت از میدان جنگ و ادامة زندگی نزد زن و فرزندانش قابل حدس و گمان نیست و گمان مرگ و کشته شدن ترجیح بیشتری دارد، از نام جهاد بیم دارد. هنگامی که بوق رفتن به میدان مبارزه را شنید، به دسیسه­های مختلفی چنگ می­زند تا اینکه از این ورطه رهایی یابد، بر این منوال است که می­فهمیم جهاد به عنوان ابزار امتحان خداوند قرار گرفته است.

قرآن کریم نیز امتیاز بین صف منافقان و مؤمنان را، آیة جهاد می­داند که میدان جهاد را برای «مؤمنان» مرکز اظهار عشق به خدا، جایگاه شرف و فضیلت، محل شکوفایی استعدادها، زمینة پایداری و مقاومت و پیروزی می­داند و در چنین میدانی ترس برای آنان معنی ندارد؛ اما برای «منافقان» میدان مرگ و نابودی و بدبختی است و مرکزی برای جدایی از لذائذ دنیاست. او صحنة جهاد را تاریک و ظلمانی می­نگرد، لذا خود را با آیندة وحشتناک و بیمناک مواجه می­بیند: «فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ وَ ذُکِرَ فیهَا الْقِتالُ رَأَیْتَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ»؛[11] همین که سوره‏اى محکم نازل شد و در آن دستور قتال آمد، آنهایى که در دل بیمارى دارند، آن چنان به تو نگاه مى‏کنند و خیره مى‏شوند که محتضر دم مرگ به اطرافیان خود خیره مى‏شود و باید هم چنین نظر کنند.

منظور از «سُورَةٌ مُحْکَمَةٌ» آن سوره­هایی است که مسألة جهاد را بیان می­کنند؛

چون آیات جهاد معمولاً از قاطعیت فوق­العادهای برخوردار بوده و تناسب بیشتری

با مفهوم این واژه دارد، اما منحصر به آن نیست.[12]

در همین زمینه به چند مورد اشاره می­شود:

علی افتخار اسلام در جنگ خیبر

در جنگ خیبر طبق تاریخ اهل سنت و امامیه، «حضرت علی» به عنوان پرچمی در اسلام و جنگجوی حقیقی و مدافع واقعی قرآن و رسالت مطرح می­شود؛ ولی «ابابکر و عمر» به عنوان افراد فراری از جنگ خوانده می­شوند. این مرکز، امتحان خوبی بوده برای شناختن آن دو نفر که از تقدّس و حمایت از دین بسیار سخن می­گفتند.

رسول گرامی اسلام پرچم جنگ را به دست «ابابکر» سپرد و در حالی که آن اَلَم به رنگ سفید بود، او را راهی به جبهه نمود. ابابکر وقتی با مشکلات و دشواری­های عمیق جنگ مواجه شد فرار کرد و از جنگ گریخت.

آنگاه پرچم را به دست «عمر بن خطاب» داد و او را روانة جبهه کرد، او نیز نتوانست با یهودیان بجنگد و از صحنة جنگ عقب نشینی کرد.

سپس رسول اکرم فرمودند: «لَأَدْفَعَنَّ الرَّایَةَ غَداً إِلَى رَجُلٍ یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، لَیْسَ بِجَبَانٍ وَ لَا فَرَّارٍ وَ لَا یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ‏ اللَّهُ‏ عَلَى‏ یَدَیْهِ‏ خَیْبَراً»؛ فردا پرچم را بدست مردی می­سپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند، خداوند پیروزی را با افتخار به او منسوب می­کند و او هیچگاه از جنگ فرار نمی­کند.

آنگاه «علی» را خواست. گفتند که او مریض است و به درد چشم مبتلا است. پیامبر آب دهان مبارک خود را در چشم علی ریخت، سپس فرمود: «خُذْ هَذِهِ‏ الرَّایَةَ فَامْضِ بِهَا حَتَّى یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَیْک‏»؛ برخیز این پرچم را

برگیر و بر لشکر خیبری حمله کن که خداوند پیروزی را بدست تو قرار داده است.

«إِیاس بن سَلَمه» می­گوید: او در حالی پرچم را گرفت که نفس­های عمیق می­کشید و هروله­کنان حرکت می­کرد (یعنی دویدنی که با سرعت نباشد). پرچم را در میان جنگ کنار دیوار خیبر نصب کرد، شخص یهودی که نگهبان خیبر بود او را از بالای دیوار قلعه دید و گفت: چه کسی هستی؟ فرمود: من علی بن ابیطالب هستم. یهودی گفت: «عَلَوْتُمْ حِصْنَنَا وَ مَا أَنْزَلَ‏ عَلَى‏ مُوسَى‏ أَوْ کَمَا قَالَ فَمَا رَجَعَ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ»؛[13] شما یهودیان شکست خوردید، سوگند به آنچه که بر موسی نازل گردیده، چیزی نگذشت تا اینکه خداوند او را پیروز نمود.

بنا به نقل بعضی از محققین، هنگامی که پیامبر پرچم را به دست علی داد، فرمود: علی جان! یهودیان در کتاب خود خوانده­اند کسی که کاخ قدرت آنان را نابود می­گرداند نامش «ایلیا» است، آنگاه که آنان را ملاقات کردی، بگو که نام من علی است، بطور حتم شکست خواهند خورد.[14]

بر این اساس بود که این یهودی وقتی نام علی را شنید، برگشت و گفت: یهودیان مغلوب هستند و اسلام فاتح خواهد بود، بخاطر آنچه که بر موسی نازل گردیده است.

معرفی دین­فروشان در عصر امام حسین

با مرگ معاویه، عامل فساد ریشه­کن شد و مردم طعم آزادی را چشیدند، ناگاه جانشینیِ ولد ناخلف او به گوش مسلمین جهان رسید، به گونه­ای که عراق، مدینه و بسیاری از شهرهای اسلامی با شنیدن خلافت یزید بن معاویه به تکاپو افتادند. بر این منوال بود که هر کسی بر انتخاب فرد اصلح، شخصی را علامت­گذاری  می­کرد. اولین شخصی که نزد همگان شایستگی حکومت بر مردم را داشت، حسین بن علی بود. از این­رو از هر طرف به امام نامه نوشته بودند که از عراق بیشترین نامه ارسال شده بود.

از آن طرف دشمن ستمگر که فروپاشی حکومت بنی­امیه را احساس می­کرد، به فکر چاره­جویی افتاد و از راه­ها و حیله­های متفاوت در جهت ممانعت از رسیدن زمام امور بدست مبارک امام حسین استفاده می­کردند، تا اینکه دسیسه­های دشمن توانست بر افکار چهره­های دوروی مردم عراق فائق آید و صحنة دعوت به خلافت امام منجر به جنگ نافرجامی شود.

بنابراین بر کسانی که مرید امام حسین هستند لازم است که افراد دین­فروش را بشناسند و از تکرار تاریخ در جامعة خود بر حذر باشند؛ خصوصاً عصری که انقلاب اسلامی در میان توطئه­های دنیا تنهاست و فقط از حمایت­های الهی برخوردار است.

اینک بعضی از چهره­های دین­فروشِ تاریخ را معرفی می­کنیم تا حقائق بوضوح دیده شده و برای جامعة ملی ما آگاهی ایجاد گردد:

1.«عبدالله بن زبیر»

او چهره­ای زاهدانه داشت و از اظهار به روزه و نماز در جهت فریب دادن دیگران دریغ نداشت، تا آنجا که در قالب نشان دادن به پاکدامنی، بعضی از مورّخین و محقّقین را واداشت که دربارة او قضاوت­های مضحکانه­ای بکنند.

«غزالی» می­نویسد: «عبدالله بن زبیر با تقواترین و بنیادی­ترین فرد در اسلام بود، چه رسد به اینکه به کارهای زشت و ضدّ شخصیت انسانی دست بزند!».[15]

امیرمؤمنان پیرامون نفاق درونی در لباس ایمان و تقوا می­فرماید: «یُنصَبُ

حِبَالَةُ الدِّین لإِصطِیَادِ الدُّنیَا»؛[16] خود را در دام دین می­انداخت تا از رسیدن به دنیا محروم نماند.

عبدالله بن زبیر گاه دو روز متوالى و گاه هر دو روز یک بار نزد امام حسین مى‏آمد، وى فهمیده بود تا زمانى که حسین در این شهر (مکه‏) باشد مردم حجاز از او (عبد الله‏ بن‏ زبیر) پیروى نکرده و هرگز با او بیعت نخواهند کرد، چرا که حسین در دیدگانشان بزرگوارتر و فرمانش در میانشان نافذتر از فرمان اوست. لذا خود را به آن حضرت نزدیک مى‏کرد و مى‏خواست امام را از مکه دور کند.

روزى‏ به امام حسین گفت: نمى‏دانم چرا ما این قوم (بنى امیه‏) را رها کرده و از پرخاش به سوى آنان دست کشیده‏ایم، در حالى که ما فرزندان مهاجرین و والیان امر خلافت هستیم نه آنها! به من خبر بده چه مى‏خواهى بکنى؟

امام حسین فرمود: «و اللّه! پیش خود گفتم به کوفه بروم، شیعیانم در کوفه همراه اشراف کوفى برایم نامه نوشته‏اند، از خدا طلب خیر مى‏کنم».

عبدالله‏ بن زبیر گفت: اگر من در کوفه پیروانى مثل پیروان شما داشتم از آنجا صرف نظر نمى‏کردم! سپس ترسید که امام او را متهم کند که مى‏خواهد آن حضرت را از مکه دور نموده و آنگاه براى خود در مکه مقام و قدرتى به هم بزند، لذا گفت: البته اگر در حجاز هم اقامت کنى و نقشه‏ات را اینجا عملى نمایى با تو مخالفت نخواهد شد ان شاء الله! سپس از نزد امام خارج شد. [17]

با توجه به اینکه شخصیت­های دینی مدینه جهت دلسوزی، امام را از رفتن به کوفه منع می­کردند، ولی عبدالله بن زبیر به خاطر رسیدن به طعم­هایی که اراده کرده بود، می­خواهد امام را از شهر بیرون کند و وقتی مانع برطرف شد، به نتیجة حرف­های خویش برسد.

«ابن عباس» به وی گفت: ای پسر زیبر! چشمت روشن باد که حسین به سوی عراق می­رود و حجاز را برای تو آزاد می­گذارد (تا میدان تاخت و تاز تو باشد!).

2.«شیث بن ربعی»

چهرة مقدس مآبانة او اینقدر قوی بود که حتی عده­ای از محقّقین درصدد توجیه بعضی از خلافکاری­های او شده­اند و او را سزاوار لعن نمی­دانند. آنچه را که نزد همه مورّخین مسلّم است، مؤذن بودن او است. او دارای مسجدی بود که در آنجا خود را در زمرة یکی از بندگان خالص خدا جلوه داده بود.

او به اتّفاق «حجّار بن أبجر»، «یزید بن حارث بن یزید بن رویم»، «عزرة بن قیس»، «عمرو بن حجاج زبیدى» و «محمد بن عمر تمیمى‏»[18] به امام نامه­ای نوشتند که: «باغ و بستان سبز شده، میوه‏ها رسیده، نهرها لبریز گردیده است، لذا اگر مایلى به سپاهى که برایت ترتیب یافته بپیوند. و السلام علیک».[19]

با توجه به این نامه که بسیار پرهیجان و حاکی از عشق درونی آنها نسبت به خاندان رسول می­باشد، اما روز عاشورا همگی در صف مخالفین بوده­اند و بر علیه امام زمانشان و یارانش جنگیدند.

در یکی از ارشاداتی که امام بر لشکریان عمر بن سعد داشت، نویسندگان این نامه­ها را صدا زد و نامه را برای آنان تلاوت کرد و فرمود: ای شبث بن ربعی و ای حجار و ای قیس و ای یزید بن حارث! مگر شما به من ننوشتید که میوه­های

باغتان رسیده؟ آنان گفتند که ما این نامه را ننوشتیم!

امام فرمود: منزّه است خدا! ولی سوگند بخدا! شما این نامه را نوشتید.

نفاق و دورویی سراسر اسلام­شناسان آنروز را گرفته بود، ولی چه کنیم که فرصت اندک است و صفحات را وسعت آن نیست تا بعضی از گفتنی­ها ثبت شود تا آیندگان در خواب غفلت نمانند و از تحوّلات سیاسی در اسلام آگاه باشند؛ زیرا در فرهنگ اسلام با انواع رذائل و پستی­ها مخالفت می­شود. هیچ حزبی و مکتبی به اندازة اسلام در تربیت بسیاری از شئونات توصیه نمی­کند؛ ولی می­بینیم که این گونه سفارشات بجای اینکه مؤثر واقع شود، دامنگیر جامعة مسلمین می­شود، تا جایی که امام را از فاسق تشخیص نمی­دهند و مطامع دنیوی دیده­گان دلشان را کور کرده است.

اگر واقعه و جنگ عاشورا نمی­بود، این چهره­ها برای آینده­گان مجهول می­ماند و همچنان آنان را از انسان­های متکامل به حساب می­آوردیم. واقعاً صحنة عاشورا صفِ متدیّنین و منافقین را از هم جدا نمود. کلاس نمرات و امتحانات برگزار شد و عده­ای حائز نمرة صفر و برخی هم با نمرة عالی قبول شدند.

براستی جملة شریف حضرت که فرمود: «قَلَّ الدَّیَّانُون»، مصداق بارزش همین دو فرد مذکور و جریان خیبر است که گذشت. خیلی­ها داد سخن سر می­دهند و از اسلام ناب حرف می­زنند، اما آنها را در عمل، مخالف گفته­های خودشان می­بینیم.

3.سران بصره

امام حسین نامه­ای به چند تن از بزرگان بصره نوشته بود که اسامی آنها عبارتند از:

مالک بن مسمع بکری

یزید بن مسعود

منذر بن جارود

أحنف بن قیس

مسعود بن عمرو

قیس بن هیثم

عمر بن عبیدالله بن معمر[20]

امام از همة اینان طلب یاری نمود، ولی تنها فردی که به جواب امام پاسخ مثبت داد «یزید بن مسعود» بود که طائفة بنی­تمیم و بنی­حنظله و بنی­سعد را جمع کرد و آنگاه رو به بنی­تمیم کرده و گفت «من شما را برای کار مهمی گرد آوردم و می­خواهم با شما در این باره مشورت کرده و از شما کمک بگیرم».

سپس ماجرای نامة امام حسین را بیان نمود و آل امیه را مذمّت کرد و در پاسخ امام نامه­ای نوشتند که فرصت نقل آن نیست که آن نامه در روز عاشورا آن ساعتی که امام تنها شده بود و تمام یاران را از دست داده بود، به دست حضرت رسید.

اما «أحنف بن قیس» در پاسخ نامة امام نوشت: صبر کن که وعدة خدا حق است و آنها که یقین ندارند تو را به سبک­سری وا ندارند!

«ابن قتیبه» می­نویسد: أحنف بن قیس در پاسخ نوشت: ما خاندان ابو الحسن را آزمایش کرده­ایم که اینها سیاست، حکومت و جمع مال و نقشة جنگی را دارا نیستند!

داستان دین­فروشی «أحنف بن قیس»

«أحنف بن قیس» به همراه «حارثه بن قدامه» و «خباب بن یزید» به دربار معاویه رفتند و پس از سخنانی که میان او و معاویه ردّ و بدل شد، معاویه دستور داد که به أحنف پنجاه هزار درهم بدهند و به هر یک از همراهان او نیز مبلغی بدهند و چون نوبت به «حباب بن یزید» رسید، معاویه دستور داد که به او سی هزار درهم بدهند، در صورتی که أحنف هوادار علویان ولی حباب هواردار امویان بود!

حباب که این ماجرا را مطلع شد، ناراحت شد، به نزد معاویه رفت و گفت: به أحنف با اینکه از هواخوهان علویان است پنجاه درهم می­دهی و مرا با اینکه طرفدار شما هستم سی هزار درهم؟

معاویه به او گفت: ای حباب! من به وسیلة این پول دین او را خریدم! حباب گفت: دین مرا هم می­خری؟ معاویه که چنان دید، دستور داد به او نیز پنجاه هزار درهم بدهند. یک هفته از این ماجرا نگذشت که حباب مُرد و عین آن مال را به خزانة معاویه بازگرداندند.[21]

 



[1]. سوره کهف، آیه7.

[2]. بحارالانوار، ج67، ص201.

[3]. سوره انبیاء، آیه35.

[4]. بحارالانوار، ج5، ص213.

[5]. سوره بقره، آیه155.

[6]. سوره محمد، آیه31.

[7]. تفسیر مجمع البیان، ج1، ص201.

[8]. تحف العقول، ص174.

[9]. تحف العقول، ص174.

[10]. نهج البلاغه (فیض الاسلام)، خطبه101.

[11]. سوره محمد، آیه20.

[12]. اقتباس از تفسیر نمونه، ج21، ص463.

[13] . بحارالانوار (ط بیروت)، ج21، ص16.

[14] . أمالی (للصدوق)، ص563.

[15]. معالم الحق، ص131.

[16]. شرح ابن ابی الحدید، ج7، ص24، از طبع20 جلدی.

[17]. تاریخ کامل ابن اثیر، ج4، ص 38.

[18] . که همگى از سران و یاران آل ابى سفیان و بنى امیه در کوفه بودند.

[19] . تاریخ طبرى، ج5، ص352و353؛ رک: تذکرة الخواص، ص243و244، با کمى تغییر؛ رک: ارشاد شیخ مفید، ج2، ص36 تا 38.

[20] . تاریخ طبری، ج5، ص357.

[21]. قاموس الرجال، ج1، ص452؛ زندگانی امام حسین، ص238.

  • محمدعلی میری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">