عاشورا و درس وفاداری به هدف
درس های از عاشورا
هجدهم: عاشورا و درس وفاداری به هدف
در منابع اسلامی سخن از وفای به عهد فراوان وارد شده است. قیام عاشورا
درس وفاداری و وفای به عهد و پیمان است. در حالی که کوفیان بعد از دعوت امام حسین
(ع) به کوفه، با روی گردانی از ایشان عهد و پیمان خود را شکستند، سالار شهیدان و
یاران با وفایش در جایگاه ها و شرائط مختلف درس آزادی و پیمان داری را به بشریت
دادند.
درس های از عاشورا
هجدهم: عاشورا و درس وفاداری به هدف
قافلة حسین بن علی به منزل «عذیب الهجانات»[1] رسیدند و با لشکریان ابن زیاد به فرماندهی حرّ مواجه شدند. ناگاه چهار نفر به نامهای «عمر بن خالد صیداوی»، «سعد غلام او»، «مجمع بن عبدالله عائذی» و «نافع بن هلال» با راهنمایی «طرماح بن عدی» که به عنوان کمک و یاری امام خودشان از کوفه خارج شده بودند، نزد امام رسیدند. هنگامی که روبروی حضرت قرار گرفتند این اشعار حماسی را که حاوی از عشق و علاقة آنان به دیدار معشوق بود خواندند:
یَا نَاقَتِی لَا تَذْعَرِی
مِنْ زَجْرٍ |
|
وَ شَمِّرِی قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ |
هان ای شترم! ناراحت نباش به خاطر شتابی که بر تو وارد میسازم، چون میخواهم قبل از سپیدة صبح مرا برسانی.
بِخَیْرِ رُکْبَانٍ وَ خَیْرِ سَفْرٍ |
|
حَتَّى تَحَلَّیْ بِکَرِیمِ الْقَدْرِ |
بهترین سوار و بهترین مسافرت را به والاترین مرد روزگار برسانی.
بِمَاجِدِ الْجِدِّ رَحِیبِ الصَّدْرِ |
|
أَبَانَهُ اللَّهُ لِخَیْرِ أَمْرٍ |
آن مرد آقاست و آزاد مرد است و دارای سعة صدر است که خداوند او را برای بهترین کار رسانده است.
ثَمَّةَ أَبْقَاهُ بَقَاءَ الدَّهْر |
خداوند او را تا ادامة حیات روزگار نگه بدارد.
امام حسین فرمود: به خدا قسم! امیدوارم که آنچه خداوند برایمان در نظر گرفته، خیر باشد، چه کشته شویم و چه به پیروزى برسیم!
در این هنگام حرّ بن یزید جلو آمد و گفت: این چند نفر کوفى جزو کسانى نیستند
که با شما آمدهاند، لذا من باید آنها را دستگیر کرده یا بازگردانم.
امام حسین فرمود: همانگونه که از خودم دفاع مىکنم از ایشان نیز دفاع خواهم کرد، اینها انصار و یاران من هستند، تو قول دادهاى تا زمانى که نامة ابن زیاد برسد هیچ تعرّضى به من نکنى!
حرّ گفت: بله، ولى اینها با شما نیامدهاند. حضرت فرمود: آنها یاران من هستند و به منزلة کسانى هستند که با من آمدهاند. حال اگر به عقدى که بین من و تو بوده، پایبند بمانى، مشکلی نخواهیم داشت، وگرنه با تو خواهم جنگید! حرّ وقتى این سخن را شنید، آنها را رها کرد.
سپس امام به آن چهار نفر فرمود: از مردم پشت سرتان، کوفه، به من خبر دهید! «مجمّع بن عبدالله عائذى» گفت: به اشراف مردم رشوة کلانى داده شده و کیسههایشان پُر گردیده تا دلشان را بدست آورده و کاملاً خیرخواه و دلدادة آنها شوند و لذا آنها بر علیه شما یکدست شدهاند؛ اما بقیة مردم دلهایشان به سوى شما تمایل دارد، ولى شمشیرهایشان فردا بر علیه شما برهنه خواهد گردید.
پیمان امام حسین با مردم
حضرت در ادامة گفتگو با آن چهار نفر، فرمودند: به من بگویید که آیا فرستادهام نزد شما آمد؟ گفتند: چه کسى بود؟ فرمود: «قیس بن مسهر صیداوى»! گفتند: بله، «حصین بن تمیم» او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد به وى دستور داد تا شما و پدرتان را لعنت کند؛ ولى او بر شما و پدرتان درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعن کرد و مردم را به یارى شما خواند و آمدنتان را به آنها خبر داد. از اینرو ابن زیاد دستور داد او را از بالاى قصر به زمین انداختند.
امام نتوانست خوددارى کند و در حالى که اشک از دیدگانش سرازیر شده بود، این آیه را قرائت نمود: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا»؛[2] از میان مؤمنین مردانى هستند که بر سر پیمانى که با خدا بستهاند راست و درست رفتار کردهاند و برخى از آنان کسانى هستند که به عهد خویش وفا کرده [به شهادت رسیدهاند] و برخى دیگر کسانى هستند که در انتظار [شهادت نشسته] اند و هیچ تغییرى در عهد خویش ندادهاند. خداوندا! براى ما و آنها بهشت را کرامت فرما و ما و آنان را در جایگاه رحمت و پاداش ذخیره شده مرغوب خویش جمع بفرما.[3]
سپس «طرمّاح بن عدى» نزدیک امام آمد و گفت: والله! هر چه فکر مىکنم کسى را با شما نمىبینم (چندان یارى ندارید)، اگر غیر از همین سپاه حرّ که ملازم شما هستند کسان دیگرى به جنگ شما نیایند، باز هم از پس شما بر مىآیند. یک روز قبل از بیرون آمدنم از کوفه، نظرى به پشت کوفه انداختم، آن قدر جمعیت آنجا جمع شده بودند که تاکنون چشمانم جمعیتى بیش از آنها را در یک جا ندیده بود، در موردشان پرسوجو کردم، گفتند: گرد آمدهاند تا از آنان سان دیده شود و بعد به سوى حسین فرستاده شوند.
از اینرو از شما مىخواهم که اگر براى شما ممکن است به اندازة یک وجب هم به طرفشان نروى! اگر صلاح مىدانى جایى برو که خداوند در آنجا شما را محفوظ نگه دارد تا بدین وسیله قدرى درنگ کنى و ببینى نظرت چه مىشود و برایت روشن شود که چه باید بکنى؟ بیایید تا شما را در پناه کوهمان که «أجأ» نامیده مىشود قرار دهم و خودم مىآیم و شما را به آن روستا مىرسانم.[4]
امام حسین فرمود: خدا به تو و قومت جزاى خیر بدهد: «إِنَّ بَینَنَا وَ بَینَ القَومِ عَهداً وَ مِیثَاقاً وَ لَسنَا نَقدِرُ عَلَی الإِنصِرَافِ حَتَّی تَتَصَرِّفُ بِنَاوبهم الأُمُور فِی عَاقِبَة»؛ بین ما و این قوم (اصحاب حرّ) قراریست که با توجه به آن،
بازگشت برایمان دشوار است، نمىدانیم کار ما و اینها در نهایت به کجا مىانجامد؟!
طرمّاح بن عدى مىگوید: با حسین وداع کردم و به او گفتم: خداوند شرّ جنّ و إنس را از شما دفع کند. آنگاه طرماح اجازه گرفت تا آذوقه را به فرزندانش در کوفه برساند، سپس برگردد و از اهداف امام دفاع کند. وقتی طرماح به کوفه رفت و آذوقه را تحویل داد و با زن و فرزندانش خداحافظی نمود، در راه برگشت، وقتی به منزل «عذیب» رسید، خبر شهادت امام را شنید.[5]
دو رکن اخلاقی و اعتقادی در کلام امام حسین
لبة تیز سخن امام دو رکن اخلاقی و اعتقادی است که پشتوانة رهبری و تدوین سیاستهای حکومتی و اجتماعی براساس حکمتهای الهی میباشد و نقطهای ظریف و حساس در نظامهای بشری بیان میشود که از دو نظر باید بحث گردد:
یکی اینکه فرمودند: «إِنَّ بَینَنَا وَ بَینَ القَومِ عَهداً وَ مِیثَاقاً»؛ میان ما و مردم عهد و پیمانی است.
دیگر اینکه فرمودند: «وَ لَسنَا نَقدِرُ عَلَی الإِنصِرَافِ»؛ ما قادر بر بازگشت از پیمانمان نیستیم.
اگر بپرسید که پیمان امام با مردم چه بوده است؟ پاسخ آن را در بحث «انگیزة قیام» بجویید. امام حسین بخاطر اینکه سنّت در حکومت معاویه و یزید نابود شد و بدعت احیا گردید و اعمال ناشایستی که در اسلام ممنوع بود، رهبران حکومت خود مرتکب آن میشدند، لذا با تمام قدرت در برابر اعمال ضدّ دینی ایستاد و از هیچگونه دلسوزیهای افراد آگاه دلسرد نشد، بلکه در مقابل آنان پاسخ حمایت از اسلام را ندا میداد و به مردم کوفه نوشت:
«به سمت شما میآیم و در ابتدا نمایندة خود را میفرستم، سپس خود وارد شهر میشوم و راضی به حکومت فعلی نیستم».
مردم بخاطر اعتمادی که به حضرت داشتند با نمایندة او «مسلم بن عقیل» بیعت کردند و این عهد و پیمان امام با مردم شکسته نمیشود تا اینکه امام به هدف برسد. اگر کشته شد باز به هدف خویش رسیده است و اگر پیروز گردد نیز به هدف اصلی خویش دست یافته است، از اینرو فرمود: «قَتَلنَا أَم ظَفَرنَا».[6]
اهمیت وفای به عهد و پیمان در منابع اسلامی بسیار است. در قرآن کریم به صورت امر آمده است که: «أَوْفُوا بِالْعُقُود»؛[7] به قراردادها و تعهدات وفا کنید. بر این اساس پیامبر گرامی اسلام فرمودند:
«لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَهْدَ لَه»؛ [8] آن کس که به هیچ پیمانی وفادار نیست دین ندارد.
حضرت علی در طی فرمانی به مالک اشتر اهمیت این موضوع را تذکر میدهد، به گونهای که وفای به پیمان را از مسائل مسلّم نزد مسلمانان و مشرکین میداند، از اینرو میفرماید:
«هیچ واجبی به اندازة وفای به عهد، مورد اتفاق میان اسلام و مشرکین نیست. با توجه به این همه اختلافی که دارند در این مسئله متفق هستند، زیرا از پیمانشکنی سودی ندیدهاند و با وجود ضررهای پیمانشکنی، هر دو گروه بر اهمیت آن تصریح دارند».[9]
«سلمان فارسی» یکی از عوامل هلاکت امت را پیمانشکنی آنان میداند: «تُهلِکُ هَذِهِ الأُمَّةُ بِنَقضِ مَوَاثِقهَا»؛[10] یعنی این امت بسبب نقض پیمانهایشان از بین میروند.
براستی شکست کوفیان و ذلّت آنان، به خاطر پایبند نبودن به پیمانهایشان میباشد. دعوت از امام با نامههای فراوانی که نوشته بودند و فرستادن امام نمایندة خود را برای آنان و غربت و تنهایی مسلم، همه نمایانگر بیوفایی آنان میباشد و در اثر این پیمانشکنی، به عواقب دردناکی رسیدند.
امام حسین چون خودش رهبر قوانین اسلام است، به عواقب آن مطّلع میباشد و نمیخواهد از هدف اصلی خود دست بردارد و پیمان را بشکند؛ زیرا میداند که در آینده بجای اینکه از او به نیکی یاد کنند او را مردی پیمانشکن میخوانند که مردم را تحریک میکرد ولی خودش در برابر یزید بن معاویه ایستادگی نکرد!
امام حسین مصداق اولوالالباب در قرآن کریم
قرآن کریم در تفسیر «اولوا الالباب» بیان بسیار زیبایی دارد، فرموده است:
«الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاق»؛[11] اولوالالباب کسانی هستند که وفای به عهد دارند و پیمانشکن نیستند.
مصداق بارز این آیه، حسین بن علی است. او از صاحبان مغز و اندیشه است، یعنی کسی که نسبت به آرمانش و اجرای اهداف الهی و پیمانهای خدایی خویش با امتش دورنگی نمیکند و از هیچ چیز ترس و واهمهای ندارد و همسو با مردم و همگام با اعتقادش راه را میپیماید. چه عهدی مهمتر از پیمان خدایی که حمایت از دین اسلام باشد و چه هدفی عالیتر از دین، که همواره در اجرای قوانین دینی باید کوشید. سخن دندان شکن امام در تاریخ، صفحه انگاشته و نورانیت آن در هر زمان در افکار تاریخ میدرخشد و هیچگونه ظلمت و تاریکی جرأت بر محو نمودن آن را ندارد.
کسی که از دین میگوید، اما هدف و عمل او کافرانه باشد، چگونه میتوان به او اعتماد کرد؟ از حسین میسُراید، ولی روح حسین بر او حاکم نیست! از علی و از مظلومیت، شجاعت و مبارزاتش میگوید، ولی عمل او هیچ گونه تطبیقی با افکار بلند علی ندارد! در پایگاه ژرفی قرار میگیرد، ولی ژرفنگر نیست. در جایگاه بحری موّاج مستقر میگردد، ولی غواصی نمیکند و یا به فکر یادگیری غواصی هم نیست!
به مناسبت لزوم وفای به عهد و پیمان در اسلام، لازم دانستهایم داستانی از تاریخ را نقل کنیم؛ زیرا عظمت و شوکت اسلام در گرو برنامههای آن است و اگر رهبران و پیروان درصدد اجرای احکام اسلام باشند، توجه قشر مخالف را به خود جلب کرده و از این راه میتوانند موفق باشند.
سال بیستم هجری، امپراطوری ایران فتح شد و افسر رشید نیروهای مسلح ایران در آنروز شخصی به نام «هرمزان» بود. او در این جنگ اسیر مسلمین شد و وی را به نزد عمر آوردند. خلیفه از او سؤالاتی کرد که یکی از آن پرسشها این بود: شما بارها با ما پیمان بستید ولی آنرا شکستید، دلیلش چیست؟
هرمزان گفت: میترسم قبل از آنکه علت پیمانشکنی را بگویم، مرا بکشید!
خلیفه گفت: نترس. هرمزان گفت: به من آب دهید! بیدرنگ در ظرف بیآلایش و سادهای برای او آب آوردند. هرمزان گفت: من اگر از تشنگی بمیرم، در این ظرف آب نمیخورم.
خلیفه گفت: ظرف آبی که مورد رضایت اوست بیاورید. او ظرف آب را به دست
گرفت و به اطراف خود نگاه میکرد و آب نمینوشید و میگفت: میترسم در حالی که آب مینوشم کشته شوم!
خلیفه گفت: نترس! من به تو امان میدهم، تا آب را ننوشی، کاری با تو ندارم!
هرمزان ناگهان ظرف را واژگون کرد و آب را روی زمین ریخت! خلیفه گفت: آب برای او بیاورید، ما نمیخواهیم در حال نوشیدن آب او را بکشیم!
هرمزان گفت: من آب نمیخواهم، بلکه خواستم از این طریق از شما امان بگیرم! عمر گفت: دروغ گفتی! من تو را میکشم.
انس گفت: ای خلیفه! او راست میگوید، تو به او امان دادهای! مگر به او نگفتی که من کاری با تو ندارم؟!
خلیفه رو کرد به هرمزان و گفت: تو مرا فریب دادی؛ ولی من به خاطر این فریب خوردم که تو اسلام بیاوری و مسلمان شوی!
هرمزان نیز به خاطر اهمیتی که مسلمانان به وفای به عهد داشتند، مسلمان شد.[12]
عدم پیمانشکنی از سوی امام حسین
چرا امام حسین قدرت بر بازگشت از پیمانش را ندارد؟ قسمت دوم این بحث، جملهای است که امام بیان داشتند:
«وَ لَسنَا نَقدِرُ عَلَی الإِنصِرَافِ حَتَّی تَتَصَرِّفُ بِنَاوبهم الأُمُور فِی عَاقِبَة»؛[13] ما قادر به بازگشت از پیمان خود نیستیم، بر هدفمان ایستادهایم تا عاقبت کار خود را ببینیم که به کجا برمیگردد!
دو مطلب در اینجا وجود دارد:
یکی اینکه آیا امام قادر به تغییر در اهدافش نیست؟
دیگر اینکه چرا امام عاقبت امر خود را نامعلوم گذاشت؟
نسبت به پرسش اول میگوییم که انجام هر کاری وابسته به اراده است، اگر از ابتدا تصمیمگیری نکند نمیتواند به آن عمل دست یابد؛ به عنوان مثال رسیدن به کمالات معنوی، نیاز به ارادة مستحکمی دارد که اگر کسی با اشتیاق دنبال نکند و فعالیت خود را به سردی انجام دهد، نمیتواند به آن هدف عالیه از کمال برسد.
اراده بر دو قسم است:
قسم اول: بعضی از اشخاص دارای ارادهای قوی هستند و برای هر گونه خواستهای با تمام قوا میایستند، بدون اینکه قدمی به عقب برگردند. ارادة چنین اشخاصی قوی بوده و در برابر هواهای نفسانی و تمایلات شیطانی مقاوم هستند.
قسم دوم: اما کسی که نفس ضعیفی دارد، به تصمیمگیری جدّی نائل نمیشود و هرگاه ارادهای کند، به شکست منتهی میشود. این گونه افراد ارادة ضعیفی دارند و نسبت به هر عملی با ترس و واهمه برخورد میکنند. ممکن است در برخی موارد چنین فردی موفق شود، ولی توفیق او را به حساب اتفاقات و تصادفات باید گذاشت. نوعاً انسانهایی که برخوردار از ضعف نفس هستند، نسبت به انجام کارها موفق نمیشوند.
با این مقدمهای که گذشت، جواب روشن گردید، زیرا امام وعدة مبارزه با حکمفرمایان ضدّ دین را به تمام جهانیان میدهد و اگر از این هدف الهی خویش بخاطر دلسوزی برخی از دوستان بگذرد، دلالت بر ضعف اراده و سیاستگذاری امام میکند! او سخن گفته است و در برابر سخن خود میایستد، چون از روی هوای نفس سخن نگفته است. کسی از سخن خویش برمیگردد که عقل و ادراک او در تسخیر تمایلات نفسانی باشد. بر این اساس سیاستمداران دنیا باید از آن امام هُمام درس بگیرند و سخنی نگویند که پس از اندک زمانی از آن سخن برگردند؛ زیرا این نتیجة ضعف رهبری تلقّی میگردد.
قرآن مجید دلیل روشنی بر سخن ماست که میفرماید: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ
تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»؛[14] خشم بزرگى نزد خدا منتظر شما است اگر سخنی بگویید که عمل نمىکنید.
نکتة قابل توجه این است که خطاب آیه به مؤمنین است، کسانی که اهل ایمان هستند نباید سخنی بگویند که به آن عمل نکنند، در مجلس اُنس بنشینند و گفتار و کردارشان مخالف هم باشد و هیچ گونه هماهنگی میانشان نباشد.
همچنین در آیه دیگری میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون»؛[15] هان اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا چیزهایى که خود عمل نمىکنید به مردم مىگویید؟
مؤمنِ بیعمل همچون چراغی است که سوخت ندارد و چراغ بدون سوخت، نمیسوزد. مؤمن نیز بدون برابری قول و فعلش، نوری ندارد و سازنده نخواهد بود.
نیز قرآن کریم در آیة دیگری میفرماید: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»؛[16] بعضى از مؤمنان، مردانى هستند که به هر چه با خدا عهد بستند وفا کردند، پس بعضىشان از دنیا رفتند و بعضى دیگر منتظرند و هیچ چیز را تبدیل نکردند.
امام حسین مصداق أتم ایمان است. او چرا سخنی بگوید که با عملش تطبیق نکند! او هرگز به دنبال مخالفت با برنامههای الهی نیست؛ زیرا مجری واقعی قوانین خداوند است، از اینرو حکیمانه خط و مشی خود را ترسیم میکند.
مرحوم علامه طباطبایی نکتهای میفرماید که گویا از سخنان امام حسین اقتباس گردیده است: «فرق است بین اینکه انسان سخنی را بگوید که انجام نخواهد داد و بین اینکه کاری که میگوید را انجام ندهد؛ اوّلی دلیل بر نفاق و
دوّمی دلیل بر ضعف اراده است».[17]
منظور ایشان این است که منافق کسی است که از ابتدا تصمیم بر انجام کاری ندارد، ولی از آن سخن میگوید. انسان ضعیف الاراده نیز انسانی است که از ابتدا میخواهد آن عمل را انجام دهد، ولی بعداً پشیمان میشود.
چرا امام حسین عاقبت امرش را مجهول گذاشت؟ آیندة امر آن حضرت بارها بیان شد؛ قبل از شهادتش وقتی که در دامن پیامبر و فاطمة زهرا و حضرت علی بوده است، از طریق جبرئیل شهادت او خبر داده شد، همچنین امام حسین جملاتی را فرمود که بدون هیچگونه ابهامی آیندة مسافرت را مشخص نمود. بنابراین عاقبت امر امام مجهول نبوده است.
از سوی دیگر برخی فکر میکنند که امام خود را به هلاکت انداخت! این مطالب دلیل خوبی است بر مباحثی که قبلاً بیان داشتهایم که امام با اختیار خود حرکت کرد و جبری در کار نبود، زیرا امام این راه را از طریق هدایتِ وحی و افکار دوراندیش خود انتخاب میکند و عاقبت کار خود را به دست حکیم آفرینش میسپارد.
بیان حضرت این گونه است: «من در کار خودم مختارم، لکن هر اختیاری که از بشر صادر میشود وابسته به اختیار خداست و او نیز آنچه را که در حق من اختیار میکند همان را میپذیرم».
علاوه بر اینکه عاقبت کار متّقین را مشخص نمود و فرمود: آیندة انسانهای الهی در رحمت گستردة ایزدی است و از سفرة او بهره میبرند و کسانی که در صف متّقین نیستند عاقبتی ندارند؛ زیرا خود را در هلاکت اخروی انداختند و بدبخت و روسیاه در محشر حاضر میشوند: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ».[18][1] . عذیب: نام آبگیرهاى در چهار میلى قادسیه بوده است که کاروانهاى حجِّ کوفه در آنجا منزل مىکردهاند.
[2] . سوره احزاب، آیه23.
[3] . تاریخ طبرى، ج5، ص404و405، ادامه خبر عقبة بن ابى عیزار، با اندکى حذف.
[4] . منظور از روستا، جایگاه قبیله «طىء» همان قبیلة طرمّاح است.
[5]. مقتل مقرم، ص186؛ تاریخ طبری، ج5، ص406، به نقل از أبی مخنف از جمیل بن مرثد از طرّماح بن عدیّ؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص23.
[6] . وقعة الطف، ص174.
[7]. سوره مائده، آیه1.
[8]. بحارالانوار (ط – بیروت)، ج69، ص198.
[9]. نهج البلاغه، نامة53.
[10] . الوافی، ج36، ص240.
[11]. سوره رعد، آیه20.
[12]. کامل ابن اثیر، ج2، ص549.
[13]. مقتل مقرم، ص186؛ تاریخ طبری، ج5، ص406، به نقل از أبی مخنف از جمیل بن مرثد از طرّماح بن عدیّ؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص23.
[14]. سوره صف، آیه3.
[15]. از توبیخ در آیه دانسته میشود که مراد از مؤمنین در این آیه منافقین هستند، به کتب تفسیر رجوع شود.
[16]. سوره احزاب، آیه23.
[17]. المیزان، ج19، ص287.
[18] . سوره اعراف، آیه128.
- ۹۶/۰۸/۰۸
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هم میهن ارجمند! درود فراوان!
با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.
آدرس ها:
http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/
[گل]
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥