انقلاب مکتبی خواست خداوند
پانزدهم: انقلاب مکتبی خواست خداوند
حماسه حسینی بر طبق سخنانی که بارها از آن امام هُمام نقل گردیده، با قضای الهی مرتبط بوده است؛ خصوصاً روایاتی که خبر از شهادت امام حسین بطور متواتر دادهاند و بلکه از حدّ تواتر بیرون رفته، همگی از آیندة مبارزات و سرنوشت حتمی خبر میدهند.
پانزدهم: انقلاب مکتبی خواست خداوند
حماسه حسینی بر طبق سخنانی که بارها از آن امام هُمام نقل گردیده، با قضای الهی مرتبط بوده است؛ خصوصاً روایاتی که خبر از شهادت امام حسین بطور متواتر دادهاند و بلکه از حدّ تواتر بیرون رفته، همگی از آیندة مبارزات و سرنوشت حتمی خبر میدهند.
کلام امام در منزل «خزیمه»
برای تکمیل بحث به دو نمونه از کلمات امام حسین اشاره میشود:
قافلة حضرت به منزلی بنام «خزیمه» رسید و در آنجا به مدت یک شبانه روز توقف نمود. سپیدهدم حضرت زینب به خدمت برادر بزرگوارش میرسد و او را از شنیدههای غیبی خود مطلع میسازد. شنیدة او ندای هاتفی بوده است که از آسمان دو بیت شعر را به گوش آن بانوی بزرگ اسلام رسانده و باعث تشویش خاطر ایشان گردید:
اَلاَ یَا عَیْنُ فَانْهَمِلِی بِجَهْدٍ |
|
فَمَنْ
یَبْکِی عَلَى الشُّهَدَاءِ بَعْدِی |
آگاه باش ای چشم! با تمام تلاش آمادة برای گریستن باش، چه آنکه بعد از من چه کسی بر شهدا میگرید؟
گریه بر مردانی که عشق به لقای معشوق، آنان را به سمت مکانی نامعلوم در حکومت عبدی میبرد.
امام حسین در جواب خواهر یک جمله بیش نفرمود: «یَا أُخْتَاهْ کُلُ الَّذِی قُضِیَ فَهُوَ کَائِن»؛[1] ای خواهرم! آنچه که حکم شده همان ثابت است و هیچگونه تغییری نمیکند.
در این سخن، امام انقلاب خود و شهادت در راه خدا را به مشیّت و قضای خداوند نسبت میدهد و فرمان خداوند را در این حادثة پرمخاطره دخیل میداند.
سخن دوم امام جملة کوتاهی است که تابلوهای بسیاری از او ساخته شده و در ایام محرّم به عنوان عالیترین شعار حسینی محسوب میشود. هنگامی که برادرش محمد بن حنیفه پیشنهاد انصراف از مسافرت عراق را به حضرت میدهد، امام در پاسخ میفرماید:
«أَتَانِی رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدَ مَا فَارَقْتُکَ فَقَالَ یَا حُسَیْنُ اخْرُجْ فَإِنَ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلا... إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا»؛[2] بعد از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم [در بیدارى یا در خواب] نزد من آمد و فرمود اى حسین! خارج شو، همانا خداوند خواسته است تو را (براى پیشرفت دین) کشته ببیند... همانا خداوند چنین خواسته که آنان (اهل بیت) را اسیر و گرفتار بنگرد.
در این پاسخ، ارادة خداوند بر دو چیز تعلّق گرفت: یکی شهادت امام حسین و دیگری اسارت اهل بیت آن حضرت. در حقیقت خداوند میخواهد خونهای پاک ریخته شود، اما به هدر نرود و از راه اسارت و رفتن شهر به شهر، مظلومیت امام را بیان کنند تا درس عبرتی برای تبهکاران دنیا باشد.
بنابراین اجمالاً مشخص گردید که قضاء و قدر الهی در شهادت امام حسین نقش داشت و در حقیقت مشیّت و ارادة الهی پشتوانة آن حادثة عظیم بوده است.
شهادت امام حسین قبل از آنکه حضرت به دنیا بیاید، از طرف پروردگار متعال امضا شده بود و حتی در روز تولد آن مولود گرامی، مجلس گریه برپا میشود و از آن زمان تاکنون آن گریهها ادامه پیدا میکند. سؤالی که پیش میآید این است که آیا در این مسیر بزرگ، ارادة حسین بن علی نقشی در شهادت او نداشت و ارادة او مجبور و مقهور ارادة خداوند بوده است؟ اگر چنین است، اشکال دیگری لازم میآید که بنابراین امام حسین در راهی کشته میشود که خود میداند و با علم به حادثة قتل، تن به کشتن میدهد، در این صورت ثمرهای برای این مبارزة تاریخی باقی نمیماند!
حماسهای که مجبور خداوند باشد، به نفع بشر نمیباشد، بلکه ارتباط به خدای متعال دارد و هیچ نقشی را در زندگی او به وجود نمیآورد و اساساً ممکن است این گونه انقلابها، مضرّاتی را به دنبال خود داشته باشند؛ زیرا اینگونه بدست میآید که ارادة خداوند علت تامة کشتن امام حسین است و لشکریان بنیامیه، لشکریان خداوند هستند و به توسط آنان، شهادت آن حضرت به وقوع پیوست.
برخی از نویسندگان در پاسخ این سؤالات، علم الهی را به عنوان قوة مخبر تلقی دادند و آن را گزارشی بیش ندانستند، از اینرو ارادة خداوند نمیتواند علة العلل در شهادت امام حسین باشد؛ ولی به نظر میرسد که باید مفهوم قضا و قدر، اراده و اختیار انسان مشخص گردد، تا نتیجة خوبی از حادثة کربلا به دست آید.
با دو مقدمه بحث را پایهریزی میکنیم:
مقدمه اول: یک پدیده (یعنی معلول) اگر بخواهد وجود بگیرد، با اجزای علت تامّه دارای دو نسبت میگردد: 1. نسبت ضرورت؛ 2. نسبت امکان.
اگر پدیده با مجموع اجزای علت تامه سنجیده شود، وجود آن پدیده و معلول،
ضروری میشود که آنرا «جبر» گویند و آن حکم نیز «ضرورت قضای الهی» نامیده میشود؛ ولی اگر آن پدیده با تک تک اجزای علت تامّه سنجیده شود، نسبتش به هر یک از اجزای علت، علت ناقصه را تشکیل میدهد که آنرا «امکان» مینامند؛ زیرا جزء علت نسبت به معلول، تنها امکان وجود را میدهد نه ضرورت وجود را.
بنابراین جهان هستی، هر پدیدهای که در آن است از آنجایی که وابسته به علت تامّه یعنی خداست، ضرورت در سراسر وجودش حکمفرماست، به همین جهت خدای متعال میفرماید: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر»؛[3] آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان)، از آن او (و به فرمان او) ست!
همچنین میفرماید: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون»؛[4] و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مىگوید: «موجود باش!» و آن فورى موجود مىشود.
نیز در آیة دیگر میفرماید: «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ»؛[5] و خداوند حکومت مىکند و هیچ کس را یاراى جلوگیرى یا ردّ احکام او نیست.
ولی این پدیدهها از صفت امکان خالی نیستند، یعنی همان پدیدهها اگر به علت تامّة خود نسبت داده شوند، ضرورت در وجود پیدا نمیکنند؛ مثلاً ارادة انسان نسبت به فعل او، چه بسا خواست او به فعلی تعلّق میگیرد ولی علت تامة ارادة انسان نیست، بلکه اجزای دیگر نقش مؤثری در تشکیل آن پدیده دارند.
علت تامه، اسباب و شرایط تحقّق را گویند که اگر همه آن اسباب و شرایط حاصل بودند، آن پدیده ضروریُّ الوجود میشود، ولی اگر یکی از اسباب و شرایط خلقت ناقص بود، مبدّل به امکان وجود میشود؛ چون جهان هستی از هستیدهنده سرچشمه گرفته، از اینرو حکم او را «قضاء» مینامند که حتمی و غیر قابل تخلّف است، ولی بالنّسبه به موجودات امکانی، لباس امکان را میپوشد.
مقدمه دوم: اختیار انسان یکی از اجزای علت تامه است، چون نسبت فعل انسان به ارادة او، امکان را تشکیل میدهد نه ضرورت فعل را؛ به عنوان مثال، انسان آب را اختیار میکند که این اختیار، علت تامه نیست، زیرا وجود آب در مکان و زمان، قدرت نوشیدن، نداشتن موانع در پیدا نمودن آب میتواند آن فعل نوشیدن را ضروری کند. پس اختیار انسان، امکان آشامیدن آب را تشکیل میدهد.
بر این اساس درک انسانهای بیآلایش و ساده، افعال را به دو دسته تقسیم میکند:
یک دستهاز افعال مثل خوردن، نوشیدن، رفتن و آمدن هستند که با خواست و اختیار انسان ارتباط مستقیم دارند.
دستة دیگر صحت، مرض، بزرگی، کوچکی و بلندی قامت هستند که توجّهی به تکلیف انسان ندارند.
با این مقدمه به این نتیجه میرسیم که انسان در فعل خود مختار است، ولی مستقل نیست؛ بلکه خدای متعال از راه اختیار، فعل را خواسته است و به حسب مقدمة اول، خدای متعال از راه مجموع اجزای علت تامه که یکی از آنها اراده و اختیار انسان میباشد، فعل را خواسته و به آن ضرورت داده است، ولی در عین حال نسبت به اختیار انسان، آن فعل ممکن میشود.
از اینرو امام صادق میفرماید: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ»؛[6] نه جبر است، نه تفویض، بلکه امری است میان دو امر.
حرکت امام حسین از مدینه به مکه و از مکه به سمت عراق و تشکیل
سپاهیان و مقابله با لشکریان عمر سعد، بر منوال تشخیصی است که او به حسب زمان داده است. او نمیتواند نابودی دین را در لوای حکومت اسلامی ببیند و هیچ حرکتی نکند. او تحمل ضایع شدن زحمات جدّ و پدر بزرگوارش را ندارد که در قالب اسلام تیشه به ریشة اسلام میزنند. اگر او از آرمان مقدّس خود دفاع نکند، آرمانی که آورندة آن از این خاندان هستند، دیگر از چه کسی انتظار قیام میرود!؟
با توجه به این اختیارات، آیا میتوانیم ضرورت شهادت امام حسین را وابسته به سلب اختیار بدانیم؟ چگونه ممکن است اختیار امام نقش نداشته باشد، در حالی که یکی از اجزای علت تامّه، ارادة خود حضرت است!؟
اختیار امام از مقولة «ضروری الوجود» نیست؛ زیرا او «ممکن الوجود» است و نسبت ممکن به امکان را تشکیل میدهد. شواهد بسیاری است بر اینکه انتخاب مبارزه به اختیار خود امام بوده است:
حضرت در کلام زیبایی میفرماید: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»؛[7] (من نه به انگیزه خودخواهى و راحتطلبى قیام کردهام و نه خوشگذرانى و نه براى تباهى و بیداد، بلکه) در این اندیشهام که امور جامعه و امت نیاى گرانقدرم را اصلاح کنم و آفتهاى سعادتسوز را از خرمن هستى آنان بزدایم... .
اکنون که اختیار نبرد از جانب امام تحقق بخشید و اجزای علت تامه کامل گردید، قضای الهی حتمی است و هیچگاه تخلّف پیدا نمیکند، از اینرو شهادت آن حضرت تحقق پیدا میکند و آن فعل عظیم، ضروری الوجود میگردد؛ ولی آیا ارادة امام سلب گردید؟ خیر! چونکه نسبت به آن حضرت، امکان را تشکیل میدهد و خدای متعال از راه مجموع اجزای علت تامه که یکی از آنها ارادة امام است، شهادت را میخواهد و آنرا ضروری الوجود میکند.[8]
توجه به این مطلب نیز حائز اهمیت است که اگر قرآن کریم میفرماید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون»؛[9] ما قرآن را نازل کردیم و خودمان آنرا حفظ میکنیم، معنایش این است که اگر ارادة بشر در حفظ قرآن و اسلام هیچ گونه نقشی ندارد و با این آیه بخواهیم اختیار انسان و حرکت انقلابی در راه اهداف عالیة اسلام را سلب کنیم، آیا چنین برداشتی غلط نیست؟
یقیناً اختیار بشر یکی از اجزای علت تامه در حفظ اسلام است و فداکاری مسلمین و رهبران دین، لازم و ضروری میباشد و باید همة افراد جامعه دست به دست هم دهند تا ارادة الهی را تحقق بخشند، خونهایی که در پای درخت اسلام باید ریخته گردد تا مفهوم «لَحَافِظُون» مشخص شود. اگر غیر از این معناست، چرا این همه آیات پیرامون شهادت و فضیلت جنگجویان در رکاب اسلام نازل شده است؟
سخن از قیام ابراهیم و جانبازی موسی و فداکاری رسول خدا در قرآن، گویای لزوم حفظ دین و اجرای وحدانیت میباشد و ماهیت نهضتهای اسلامی را مشخص میکند که اهداف در جهت رسیدن به مادّیّت نبوده است. اساس این قیامها حمایت از خداپرستی بوده و بر این بصیرت گام بر میداشتند. بهترین گواه، کلام گوهربار مولا علی پیرامون ماهیت نهضتهای اسلامی است:
«حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْیَافِهِم»؛[10] با بینشهای واقع بینانه، خویش را بر شمشیرهای خود حمل میکردند.
در نهضتهای مکتبی اسلام، سخن از دموکراسی و آزادی خواهیِ تنها نیست و ناسامانیهای جامعه را به عنوان اصل نمینگرند؛ بلکه هدف اصلیِ آن، گسترش توحید است. با توسعة توحیدگرایی، روح تفکرات آزادی و استقلال دمیده میشود و تحصیل آن بسیار آسان میگردد.
آموختنی شانزدهم: انگیزه قیام امام حسین
آموختنی چهاردهم: شرایط رهبری
آموختنی پانزدهم: انقلاب مکتبی خواست خداوند
حماسه حسینی بر طبق سخنانی که بارها از آن امام هُمام نقل گردیده، با قضای الهی مرتبط بوده است؛ خصوصاً روایاتی که خبر از شهادت امام حسین بطور متواتر دادهاند و بلکه از حدّ تواتر بیرون رفته، همگی از آیندة مبارزات و سرنوشت حتمی خبر میدهند.
کلام امام در منزل «خزیمه»
برای تکمیل بحث به دو نمونه از کلمات امام حسین اشاره میشود:
قافلة حضرت به منزلی بنام «خزیمه» رسید و در آنجا به مدت یک شبانه روز توقف نمود. سپیدهدم حضرت زینب به خدمت برادر بزرگوارش میرسد و او را از شنیدههای غیبی خود مطلع میسازد. شنیدة او ندای هاتفی بوده است که از آسمان دو بیت شعر را به گوش آن بانوی بزرگ اسلام رسانده و باعث تشویش خاطر ایشان گردید:
اَلاَ یَا عَیْنُ فَانْهَمِلِی
بِجَهْدٍ |
|
فَمَنْ یَبْکِی عَلَى الشُّهَدَاءِ بَعْدِی |
آگاه باش ای چشم! با تمام تلاش آمادة برای گریستن باش، چه آنکه بعد از من چه کسی بر شهدا میگرید؟
گریه بر مردانی که عشق به لقای معشوق، آنان را به سمت مکانی نامعلوم در حکومت عبدی میبرد.
امام حسین در جواب خواهر یک جمله بیش نفرمود: «یَا أُخْتَاهْ کُلُ الَّذِی قُضِیَ فَهُوَ کَائِن»؛[11] ای خواهرم! آنچه که حکم شده همان ثابت است و هیچگونه تغییری نمیکند.
در این سخن، امام انقلاب خود و شهادت در راه خدا را به مشیّت و قضای خداوند نسبت میدهد و فرمان خداوند را در این حادثة پرمخاطره دخیل میداند.
سخن دوم امام جملة کوتاهی است که تابلوهای بسیاری از او ساخته شده و در ایام محرّم به عنوان عالیترین شعار حسینی محسوب میشود. هنگامی که برادرش محمد بن حنیفه پیشنهاد انصراف از مسافرت عراق را به حضرت میدهد، امام در پاسخ میفرماید:
«أَتَانِی رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدَ مَا فَارَقْتُکَ فَقَالَ یَا حُسَیْنُ اخْرُجْ فَإِنَ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلا... إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا»؛[12] بعد از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم [در بیدارى یا در خواب] نزد من آمد و فرمود اى حسین! خارج شو، همانا خداوند خواسته است تو را (براى پیشرفت دین) کشته ببیند... همانا خداوند چنین خواسته که آنان (اهل بیت) را اسیر و گرفتار بنگرد.
در این پاسخ، ارادة خداوند بر دو چیز تعلّق گرفت: یکی شهادت امام حسین و دیگری اسارت اهل بیت آن حضرت. در حقیقت خداوند میخواهد خونهای پاک ریخته شود، اما به هدر نرود و از راه اسارت و رفتن شهر به شهر، مظلومیت امام را بیان کنند تا درس عبرتی برای تبهکاران دنیا باشد.
بنابراین اجمالاً مشخص گردید که قضاء و قدر الهی در شهادت امام حسین نقش داشت و در حقیقت مشیّت و ارادة الهی پشتوانة آن حادثة عظیم بوده است.
بررسی شبهة جبر در شهادت حسین
شهادت امام حسین قبل از آنکه حضرت به دنیا بیاید، از طرف پروردگار متعال امضا شده بود و حتی در روز تولد آن مولود گرامی، مجلس گریه برپا میشود و از آن زمان تاکنون آن گریهها ادامه پیدا میکند. سؤالی که پیش میآید این است که آیا در این مسیر بزرگ، ارادة حسین بن علی نقشی در شهادت او نداشت و ارادة او مجبور و مقهور ارادة خداوند بوده است؟ اگر چنین است، اشکال دیگری لازم میآید که بنابراین امام حسین در راهی کشته میشود که خود میداند و با علم به حادثة قتل، تن به کشتن میدهد، در این صورت ثمرهای برای این مبارزة تاریخی باقی نمیماند!
حماسهای که مجبور خداوند باشد، به نفع بشر نمیباشد، بلکه ارتباط به خدای متعال دارد و هیچ نقشی را در زندگی او به وجود نمیآورد و اساساً ممکن است این گونه انقلابها، مضرّاتی را به دنبال خود داشته باشند؛ زیرا اینگونه بدست میآید که ارادة خداوند علت تامة کشتن امام حسین است و لشکریان بنیامیه، لشکریان خداوند هستند و به توسط آنان، شهادت آن حضرت به وقوع پیوست.
برخی از نویسندگان در پاسخ این سؤالات، علم الهی را به عنوان قوة مخبر تلقی دادند و آن را گزارشی بیش ندانستند، از اینرو ارادة خداوند نمیتواند علة العلل در شهادت امام حسین باشد؛ ولی به نظر میرسد که باید مفهوم قضا و قدر، اراده و اختیار انسان مشخص گردد، تا نتیجة خوبی از حادثة کربلا به دست آید.
تعریف قضای الهی
با دو مقدمه بحث را پایهریزی میکنیم:
مقدمه اول: یک پدیده (یعنی معلول) اگر بخواهد وجود بگیرد، با اجزای علت تامّه دارای دو نسبت میگردد: 1. نسبت ضرورت؛ 2. نسبت امکان.
اگر پدیده با مجموع اجزای علت تامه سنجیده شود، وجود آن پدیده و معلول،
ضروری میشود که آنرا «جبر» گویند و آن حکم نیز «ضرورت قضای الهی» نامیده میشود؛ ولی اگر آن پدیده با تک تک اجزای علت تامّه سنجیده شود، نسبتش به هر یک از اجزای علت، علت ناقصه را تشکیل میدهد که آنرا «امکان» مینامند؛ زیرا جزء علت نسبت به معلول، تنها امکان وجود را میدهد نه ضرورت وجود را.
بنابراین جهان هستی، هر پدیدهای که در آن است از آنجایی که وابسته به علت تامّه یعنی خداست، ضرورت در سراسر وجودش حکمفرماست، به همین جهت خدای متعال میفرماید: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر»؛[13] آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان)، از آن او (و به فرمان او) ست!
همچنین میفرماید: «وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون»؛[14] و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مىگوید: «موجود باش!» و آن فورى موجود مىشود.
نیز در آیة دیگر میفرماید: «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ»؛[15] و خداوند حکومت مىکند و هیچ کس را یاراى جلوگیرى یا ردّ احکام او نیست.
ولی این پدیدهها از صفت امکان خالی نیستند، یعنی همان پدیدهها اگر به علت تامّة خود نسبت داده شوند، ضرورت در وجود پیدا نمیکنند؛ مثلاً ارادة انسان نسبت به فعل او، چه بسا خواست او به فعلی تعلّق میگیرد ولی علت تامة ارادة انسان نیست، بلکه اجزای دیگر نقش مؤثری در تشکیل آن پدیده دارند.
علت تامه، اسباب و شرایط تحقّق را گویند که اگر همه آن اسباب و شرایط حاصل بودند، آن پدیده ضروریُّ الوجود میشود، ولی اگر یکی از اسباب و شرایط خلقت ناقص بود، مبدّل به امکان وجود میشود؛ چون جهان هستی از هستیدهنده سرچشمه گرفته، از اینرو حکم او را «قضاء» مینامند که حتمی و غیر قابل تخلّف است، ولی بالنّسبه به موجودات امکانی، لباس امکان را میپوشد.
حدود اختیار بشر
مقدمه دوم: اختیار انسان یکی از اجزای علت تامه است، چون نسبت فعل انسان به ارادة او، امکان را تشکیل میدهد نه ضرورت فعل را؛ به عنوان مثال، انسان آب را اختیار میکند که این اختیار، علت تامه نیست، زیرا وجود آب در مکان و زمان، قدرت نوشیدن، نداشتن موانع در پیدا نمودن آب میتواند آن فعل نوشیدن را ضروری کند. پس اختیار انسان، امکان آشامیدن آب را تشکیل میدهد.
بر این اساس درک انسانهای بیآلایش و ساده، افعال را به دو دسته تقسیم میکند:
یک دستهاز افعال مثل خوردن، نوشیدن، رفتن و آمدن هستند که با خواست و اختیار انسان ارتباط مستقیم دارند.
دستة دیگر صحت، مرض، بزرگی، کوچکی و بلندی قامت هستند که توجّهی به تکلیف انسان ندارند.
با این مقدمه به این نتیجه میرسیم که انسان در فعل خود مختار است، ولی مستقل نیست؛ بلکه خدای متعال از راه اختیار، فعل را خواسته است و به حسب مقدمة اول، خدای متعال از راه مجموع اجزای علت تامه که یکی از آنها اراده و اختیار انسان میباشد، فعل را خواسته و به آن ضرورت داده است، ولی در عین حال نسبت به اختیار انسان، آن فعل ممکن میشود.
از اینرو امام صادق میفرماید: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ»؛[16] نه جبر است، نه تفویض، بلکه امری است میان دو امر.
حرکت امام حسین از مدینه به مکه و از مکه به سمت عراق و تشکیل
سپاهیان و مقابله با لشکریان عمر سعد، بر منوال تشخیصی است که او به حسب زمان داده است. او نمیتواند نابودی دین را در لوای حکومت اسلامی ببیند و هیچ حرکتی نکند. او تحمل ضایع شدن زحمات جدّ و پدر بزرگوارش را ندارد که در قالب اسلام تیشه به ریشة اسلام میزنند. اگر او از آرمان مقدّس خود دفاع نکند، آرمانی که آورندة آن از این خاندان هستند، دیگر از چه کسی انتظار قیام میرود!؟
با توجه به این اختیارات، آیا میتوانیم ضرورت شهادت امام حسین را وابسته به سلب اختیار بدانیم؟ چگونه ممکن است اختیار امام نقش نداشته باشد، در حالی که یکی از اجزای علت تامّه، ارادة خود حضرت است!؟
اختیار امام از مقولة «ضروری الوجود» نیست؛ زیرا او «ممکن الوجود» است و نسبت ممکن به امکان را تشکیل میدهد. شواهد بسیاری است بر اینکه انتخاب مبارزه به اختیار خود امام بوده است:
حضرت در کلام زیبایی میفرماید: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»؛[17] (من نه به انگیزه خودخواهى و راحتطلبى قیام کردهام و نه خوشگذرانى و نه براى تباهى و بیداد، بلکه) در این اندیشهام که امور جامعه و امت نیاى گرانقدرم را اصلاح کنم و آفتهاى سعادتسوز را از خرمن هستى آنان بزدایم... .
اکنون که اختیار نبرد از جانب امام تحقق بخشید و اجزای علت تامه کامل گردید، قضای الهی حتمی است و هیچگاه تخلّف پیدا نمیکند، از اینرو شهادت آن حضرت تحقق پیدا میکند و آن فعل عظیم، ضروری الوجود میگردد؛ ولی آیا ارادة امام سلب گردید؟ خیر! چونکه نسبت به آن حضرت، امکان را تشکیل میدهد و خدای متعال از راه مجموع اجزای علت تامه که یکی از آنها ارادة امام است، شهادت را میخواهد و آنرا ضروری الوجود میکند.[18]
توجه به این مطلب نیز حائز اهمیت است که اگر قرآن کریم میفرماید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون»؛[19] ما قرآن را نازل کردیم و خودمان آنرا حفظ میکنیم، معنایش این است که اگر ارادة بشر در حفظ قرآن و اسلام هیچ گونه نقشی ندارد و با این آیه بخواهیم اختیار انسان و حرکت انقلابی در راه اهداف عالیة اسلام را سلب کنیم، آیا چنین برداشتی غلط نیست؟
یقیناً اختیار بشر یکی از اجزای علت تامه در حفظ اسلام است و فداکاری مسلمین و رهبران دین، لازم و ضروری میباشد و باید همة افراد جامعه دست به دست هم دهند تا ارادة الهی را تحقق بخشند، خونهایی که در پای درخت اسلام باید ریخته گردد تا مفهوم «لَحَافِظُون» مشخص شود. اگر غیر از این معناست، چرا این همه آیات پیرامون شهادت و فضیلت جنگجویان در رکاب اسلام نازل شده است؟
سخن از قیام ابراهیم و جانبازی موسی و فداکاری رسول خدا در قرآن، گویای لزوم حفظ دین و اجرای وحدانیت میباشد و ماهیت نهضتهای اسلامی را مشخص میکند که اهداف در جهت رسیدن به مادّیّت نبوده است. اساس این قیامها حمایت از خداپرستی بوده و بر این بصیرت گام بر میداشتند. بهترین گواه، کلام گوهربار مولا علی پیرامون ماهیت نهضتهای اسلامی است:
«حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْیَافِهِم»؛[20] با بینشهای واقع بینانه، خویش را بر شمشیرهای خود حمل میکردند.
در نهضتهای مکتبی اسلام، سخن از دموکراسی و آزادی خواهیِ تنها نیست و ناسامانیهای جامعه را به عنوان اصل نمینگرند؛ بلکه هدف اصلیِ آن، گسترش توحید است. با توسعة توحیدگرایی، روح تفکرات آزادی و استقلال دمیده میشود و تحصیل آن بسیار آسان میگردد.
[1]. مقتل خوارزمی، ج1، ص225.
[2]. لهوف، ص65.
[3]. سوره اعراف، آیه54.
[4]. سوره بقره، آیه117.
[5]. سوره رعد، آیه41.
[6]. بحار، ج3، ص6؛ تفسیر قمی، ج1، ص226.
[7] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج44، ص329.
[8]. اساس این بحث را از مرحوم علامه طباطبایی در کتاب «شیعه در اسلام» از ص76 تا 79 اقتباس کردهایم و آنگاه بر جریان کربلا تطبیق نمودیم، مراجعه فرمایید.
[9]. سوره حجر، آیه9.
[10]. نهج البلاغه، خطبه148.
[11]. مقتل خوارزمی، ج1، ص225.
[12]. لهوف، ص65.
[13]. سوره اعراف، آیه54.
[14]. سوره بقره، آیه117.
[15]. سوره رعد، آیه41.
[16]. بحار، ج3، ص6؛ تفسیر قمی، ج1، ص226.
[17] . بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج44، ص329.
[18]. اساس این بحث را از مرحوم علامه طباطبایی در کتاب «شیعه در اسلام» از ص76 تا 79 اقتباس کردهایم و آنگاه بر جریان کربلا تطبیق نمودیم، مراجعه فرمایید.
[19]. سوره حجر، آیه9.
[20]. نهج البلاغه، خطبه148.
- ۹۶/۰۸/۰۵